اشکهای بلور خانم ( قسمت دوم )   2009-03-01 02:16:52

بلورخانم هنوز عاشق بود. هنوز وقتی از شوهرش می‌گفت، قلبش تندتر میزد، خون در رگ‌هایش تندتر می‌دوید و لبهایش می‌لرزید. بلور خانم به‌فاصله نیم متری از زمین چهارزانو مینشست و به هیچ کجا تکیه‌ای نداشت.
سوسک‌های شیری کوچک (نسل اولی ها را میگویم) که حالا کمی بزرگ‌تر شده بودند شاخک‌هایشان را روی هوا نگه می‌داشتند وبا هم به او گوش می‌دادیم:
هم‌سن و سال بودیم از بچگی با هم بازی می‌کردیم. همین حمام نظافت سر کوچه خانه‌ی ما بود. آن‌وقتها اسم‌اش گرمابه مشت ابوالفضل اوستا بود. خزینه بزرگی داشت. من صد وهفتادو شش سالم بود. نوجوان بودم. بچه‌ی بهار بودم وشنگول. ترلی شوهرم بچه‌ی زمستان بود وبر خلاف پسر جن‌های دیگر گوشه گیر بود وتک رو. او شب‌ها با کاشی‌های شکسته‌ی حمام شکل ومجسمه می‌ساخت و هر روز صبح اوستای حمام با غر ولند هر چه فحش بود نثار جن‌های حمام می‌کرد. ما بچه‌ها از پنجره‌های رنگی سقف آویزان می‌شدیم وبه قیافه‌ی شرم زده‌ی ترلی میخندیدیم.
آن شب جمعه وقتی حمام از آدم‌ها خالی شد، من لب خزینه نشستم وخودم را باکف صابون لیف زدم. زیر لب آواز می‌خواندم. می‌دانی بهار بود ومن جوان بودم وداشتم آواز قمری‌ها را می‌خواندم که متوجه‌ی نگاه‌هایش شدم. بند دلم پاره شد. همان‌جا عاشق شدم وعشق از راه چشمان‌ام وارد شد ودر تمام اندام‌ام دوید. من صدای عشق رادر ضربان قلب‌ام می‌شنیدم وبوی آنرادرمخاط بینی‌ام حس می‌کردم. عشق تمام مرادرنوردید وچرخ زد وچرخ زد و ته‌نشین شد در دیوارهای قلبم. جان‌ام و تمام بودن‌ام. مادر بزرگ‌م همیشه می‌گفت خدا نکند که جنی عاشق شود، واویلا. ومن تازه فهمیدم که منظور مادر بزرگ از واویلا چه بود. از آن ببعد صبر وطاقت و قراری برایم نمانده بود. نگاه ترلی مرا زیرورو می‌کرد وهر وقت نگاهم نمی‌کرد مثل بادبادکی خالی می‌شدم کوچک می‌شدم غیب می‌شدم وهیچ‌کس مرا پیدا نمی‌کرد.
از نگاه ترلی بود که من رنگ پوستم را از دست دادم. پوستم نازک ونازک‌تر شد وکم کم همه می‌توانستند تا اعماق وجودم را ببینند. من عریان شده بودم وترس قبیله را برداشت.
این بود که بزرگ‌ترها تصمیم گرفتند ما را با هم جفت کنند.
اشکهای بلور خانم سرازیر شدند و هنوز به زمین نرسیده به بلور تبدیل می‌شدند. بلورهای کوچک بی رنگ مثل آویزه‌های چراغ اتاق مهمانی که من تا حالا چهارده جعبه کفش از آن پر کرده‌ام.

ادامه دارد.


علي  2009-03-03 12:54:44
سلام . خوشحالم كه اولين كامنت رو ميزارم . نوشته هاتون واقعا قشنگه . لذت ميبرم وقتي ميخونمشون
شاد . موفق باشيد


پاسخ  2009-03-03 15:05:56
منم خوشحالم که تو خواننده سایت هستی .عزیزم.دلم براتون تنگ شده.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات